لبيك مرا با عكس هايم بپذير!
گویندکه می به گوش نتوان خوردن!
من یا حسین میشنوم مست میشوم…
لبیک یا حسین…
گویندکه می به گوش نتوان خوردن!
من یا حسین میشنوم مست میشوم…
لبیک یا حسین…
بسم الله الرّحمن الرّحیم
به عموم جوانان در اروپا و امریکای شمالی
حوادث اخیر در فرانسه و وقایع مشابه در برخی دیگر از کشورهای غربی مرا متقاعد کرد که دربارهی آنها مستقیماً با شما سخن بگویم. من شما جوانان را مخاطب خود قرار میدهم؛ نه به این علّت که پدران و مادران شما را ندیده میانگارم، بلکه به این سبب که آیندهی ملّت و سرزمینتان را در دستان شما میبینم و نیز حسّ حقیقتجویی را در قلبهای شما زندهتر و هوشیارتر مییابم. همچنین در این نوشته به سیاستمداران و دولتمردان شما خطاب نمیکنم، چون معتقدم که آنان آگاهانه راه سیاست را از مسیر صداقت و درستی جدا کردهاند.
سخن من با شما دربارهی اسلام است و بهطور خاص، دربارهی تصویر و چهرهای که از اسلام به شما ارائه میگردد. از دو دهه پیش به این سو ــ یعنی تقریباً پس از فروپاشی اتّحاد جماهیر شوروی ــ تلاشهای زیادی صورت گرفته است تا این دین بزرگ، در جایگاه دشمنی ترسناک نشانده شود. تحریک احساس رعب و نفرت و بهرهگیری از آن، متأسّفانه سابقهای طولانی در تاریخ سیاسی غرب دارد. من در اینجا نمیخواهم به «هراسهای» گوناگونی که تاکنون به ملّتهای غربی القاء شده است، بپردازم. شما خود با مروری کوتاه بر مطالعات انتقادی اخیر پیرامون تاریخ، میبینید که در تاریخنگاریهای جدید، رفتارهای غیر صادقانه و مزوّرانهی دولتهای غربی با دیگر ملّتها و فرهنگهای جهان نکوهش شده است. تاریخ اروپا و امریکا از بردهداری شرمسار است، از دورهی استعمار سرافکنده است، از ستم بر رنگینپوستان و غیر مسیحیان خجل است؛ محقّقین و مورّخین شما از خونریزیهایی که به نام مذهب بین کاتولیک و پروتستان و یا به اسم ملیّت و قومیّت در جنگهای اوّل و دوّم جهانی صورت گرفته، عمیقاً ابراز سرافکندگی میکنند.
این بهخودیخود جای تحسین دارد و هدف من نیز از بازگوکردن بخشی از این فهرست بلند، سرزنش تاریخ نیست، بلکه از شما میخواهم از روشنفکران خود بپرسید چرا وجدان عمومی در غرب باید همیشه با تأخیری چند ده ساله و گاهی چند صد ساله بیدار و آگاه شود؟ چرا بازنگری در وجدان جمعی، باید معطوف به گذشتههای دور باشد نه مسائل روز؟ چرا در موضوع مهمّی همچون شیوهی برخورد با فرهنگ و اندیشهی اسلامی، از شکلگیری آگاهی عمومی جلوگیری میشود؟
شما بخوبی میدانید که تحقیر و ایجاد نفرت و ترس موهوم از «دیگری»، زمینهی مشترک تمام آن سودجوییهای ستمگرانه بوده است. اکنون من میخواهم از خود بپرسید که چرا سیاست قدیمی هراسافکنی و نفرتپراکنی، اینبار با شدّتی بیسابقه، اسلام و مسلمانان را هدف گرفته است؟ چرا ساختار قدرت در جهان امروز مایل است تفکر اسلامی در حاشیه و انفعال قرار گیرد؟ مگر چه معانی و ارزشهایی در اسلام، مزاحم برنامهی قدرتهای بزرگ است و چه منافعی در سایهی تصویرسازی غلط از اسلام، تأمین میگردد؟ پس خواستهی اوّل من این است که دربارهی انگیزههای این سیاهنمایی گسترده علیه اسلام پرسش و کاوش کنید.
خواستهی دوم من این است که در واکنش به سیل پیشداوریها و تبلیغات منفی، سعی کنید شناختی مستقیم و بیواسطه از این دین به دست آورید. منطق سلیم اقتضاء میکند که لااقل بدانید آنچه شما را از آن میگریزانند و میترسانند، چیست و چه ماهیّتی دارد. من اصرار نمیکنم که برداشت من یا هر تلقّی دیگری از اسلام را بپذیرید بلکه میگویم اجازه ندهید این واقعیّت پویا و اثرگذار در دنیای امروز، با اغراض و اهداف آلوده به شما شناسانده شود. اجازه ندهید ریاکارانه، تروریستهای تحت استخدام خود را به عنوان نمایندگان اسلام به شما معرفی کنند. اسلام را از طریق منابع اصیل و مآخذ دست اوّل آن بشناسید. با اسلام از طریق قرآن و زندگی پیامبر بزرگ آن (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) آشنا شوید. من در اینجا مایلم بپرسم آیا تاکنون خود مستقیماً به قرآن مسلمانان مراجعه کردهاید؟ آیا تعالیم پیامبر اسلام (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و آموزههای انسانی و اخلاقی او را مطالعه کردهاید؟ آیا تاکنون به جز رسانهها، پیام اسلام را از منبع دیگری دریافت کردهاید؟ آیا هرگز از خود پرسیدهاید که همین اسلام، چگونه و بر مبنای چه ارزشهایی طیّ قرون متمادی، بزرگترین تمدّن علمی و فکری جهان را پرورش داد و برترین دانشمندان و متفکّران را تربیت کرد؟
من از شما میخواهم اجازه ندهید با چهرهپردازیهای موهن و سخیف، بین شما و واقعیّت، سدّ عاطفی و احساسی ایجاد کنند و امکان داوری بیطرفانه را از شما سلب کنند. امروز که ابزارهای ارتباطاتی، مرزهای جغرافیایی را شکسته است، اجازه ندهید شما را در مرزهای ساختگی و ذهنی محصور کنند. اگر چه هیچکس بهصورت فردی نمیتواند شکافهای ایجاد شده را پر کند، امّا هر یک از شما میتواند به قصد روشنگریِ خود و محیط پیرامونش، پلی از اندیشه و انصاف بر روی آن شکافها بسازد. این چالش از پیش طراحی شده بین اسلام و شما جوانان، اگر چه ناگوار است امّا میتواند پرسشهای جدیدی را در ذهن کنجکاو و جستجوگر شما ایجاد کند. تلاش در جهت یافتن پاسخ این پرسشها، فرصت مغتنمی را برای کشف حقیقتهای نو پیش روی شما قرار میدهد. بنابراین، این فرصت را برای فهم صحیح و درک بدون پیشداوری از اسلام از دست ندهید تا شاید به یمن مسئولیّتپذیری شما در قبال حقیقت، آیندگان این برهه از تاریخ تعامل غرب با اسلام را با آزردگی کمتر و وجدانی آسودهتر به نگارش درآورند.
تأملی بر پیام رهبر انقلاب به جوانان اروپا و آمریکای شمالی
پیامی برای شکستن «محور تروریسم»
شاید بتوان گفت یکی از مهمترین وجوه این پیام، دعوت عمومی و بهطور خاص جوانان برای «تفکر» و «گفتوگو» پیرامون وضع کنونی جهان و شناخت درست از دین اسلام است.
·
پیام رهبر انقلاب به جوانان اروپا و آمریکای شمالی، واکنشهای متعددی را در رسانهها و محافل آکادمیک به دنبال داشت. بهعنوان نمونه پایگاه خبری فارین پالیسی (Foreign policy) در گزارشی این پیام را «غیرمنتظره» دانست و نوشت: [آیتالله] خامنهای در نامهای بسیار غیرمعمول از جوانان اروپا و امریکای شمالی خواسته برای شناخت اسلام قبل از محکوم کردن آن تلاش کنند.» شاید بتوان گفت یکی از مهمترین وجوه این پیام، دعوت عمومی و بهطور خاص جوانان برای «تفکر» و «گفتو گو» پیرامون وضع کنونی جهان و شناخت درست از دین اسلام است. دکتر شهاب اسفندیاری، عضو هیئتعلمی دانشگاه هنر در یادداشت زیر، ابعاد بیشتری از این پیام را مورد بررسی قرار داده است.
تصویرسازی های دروغین از مسلمانان
در روز هفتم ژوئیه 2005، دو سال پس از واقعهی 11 سپتامبر، چهار انفجار انتحاری در چند نقطه از شهر لندن انجام شد که به کشته شدن 52 نفر و زخمی شدن بیش از هفتصد نفر انجامید. پلیس انگلستان طراح و عامل اصلی این بمبگذاری را فردی به نام «محمد صدیقخان» اعلام کرد؛ جوانی اهل شهر لیدز که والدین او چند دهه قبل به انگلستان مهاجرت کرده بودند. وقتی شبکهی الجزیره تصویر فیلم ویدئویی او را در حال بیان انگیزههایش از انجام این عملیات پخش کرد، بیش از محتوای سخنان تند او علیه دولتهای غربی، لهجهاش برای مردم انگلستان شگفتانگیز و تکاندهنده بود. او با لهجهی غلیظ یورکشایری صحبت میکرد و اگر تصویر او نبود، این صدا با صدای یک جوان انگلیسی هیچ تفاوتی نداشت. این «تروریست» با الگوی همیشگی تصویر «تروریستهای عرب/مسلمان» در روایتهای کلامی و تصویری غربی که از «خارج» برای انجام عملیات به خاک این کشورها میآمد، تفاوت داشت. او بیگانهای از بیرون نبود، بلکه یکی از درون بود. «دیگری» نبود، از «خود» بود. پلیس انگلستان با اشاره به سفر او به پاکستان و افغانستان و حضورش در پایگاههای القاعده، واژهی جدیدی برای توضیح این پدیده به کار برد: «فرایند رادیکال شدن» (Radicalization).
از این پس، بیان هر سخنی که ممکن است منجر به تحریک افرادی برای انجام عملیات تروریستی شود نیز به جرم تازهای با عنوان «برانگیختن» (Incitement) تبدیل شد. نگهداری کتابها، جزوات و نوارهایی که چنین مطالبی داشته باشند نیز مشمول این جرم است.
یکی از جنجالی ترین لوایح دولت انگلیس پس از این حادثه، لایحهای بود که به پلیس اجازه میداد هر فرد مورد سوءظن را تا نود روز بدون هیچ دلیل و مدرک و یا اتهام مشخصی، در بازداشت قرار دهد. احزاب مخالف و بسیاری از روشن فکران و دانشگاهیان، ارائهی این لایحه را سوءاستفادهی دولت از فضای روانی پس از بمبگذاریها در جهت محدود کردن آزادیهای عمومی میدانستند. یکی از روزنامههای معروف و پرتیراژ در آن ایام، با چاپ عکس دلخراشی از یکی از مجروحان آن حادثه در صفحهِی اول خود تیتر زد: «به تونی [بلر] بگو کارش درست است.»
فردای آن روز، فردی که تصویرش در صفحهی اول روزنامه چاپ شده بود، نامهای به روزنامهها نوشت و سوءاستفاده از تصویر خودش برای حمایت از لایحهی بهاصطلاح «ضدتروریسم» را محکوم کرد. این فرد کسی نبود جز پروفسور «جان تولاچ» (John Tulloch) استاد مطالعات رسانهی دانشگاه برونل لندن. او همچون اغلب دانشگاهیان اروپایی، از مخالفان سرسخت جنگ عراق و از معترضان مشارکت دولت بلر در آن جنگ بود. در روز حادثه، او در چندمتری محمد صدیقخان در مترو نشسته بود و تنها وجود یک کیف سامسونت در کنارش مانع از وارد شدن جراحات شدید به قفسهی سینه و در نتیجه، مرگ او شده بود. با این همه، تا مدتی توانایی شنوایی و سخن گفتن را نیز از دست داده بود.
اما همهی آن دردها و جراحات، تغییری در نگاه او نسبت به پروژهی تبلیغاتی «جنگ علیه ترور» ایجاد نکرده بود. چند ماه بعد که تا حدی توانایی جسمی خود را به دست آورد، بیبیسی مصاحبهای با او انجام داد. در یکی از سؤالها، خبرنگار از او پرسید: «آیا از اینکه قربانی چنین حادثهای شدهاید، خشمگین هستید؟» او پاسخ داد: «بله، اما خشم من در درجهی اول متوجه اقدامات خودسرانه و غیرقانونی دولتهایی است که با جنگافروزی و یکجانبهگری به چنین خشونتهایی دامن میزنند.»
برای مشاهده مفاهیم کلیدی این پیام اینجا را کلیک کنید
در سالگرد آن بمبگذاری، شبکهی تلویزیونی آی.تی.وی انگلیس از پروفسور تولاچ دعوت کرد تا شخصاً بهعنوان گزارشگر به محل زندگی محمد صدیقخان برود و یک گزارش سهدقیقهای برای بخش اصلی اخبار شبانگاهی این شبکه تهیه کند. جان تولاچ در این سفر با چهرهی دیگری از محمد صدیقخان آشنا میشود. او درمییابد که محمد صدیقخان در یک مدرسه در محلهای فقیرنشین و محروم در شهر لیدز، بهعنوان کمکمعلم به کار مشغول بوده است. همکارانش از او بهعنوان معلمی سختکوش و مهربان یاد میکنند که در آموزش به کودکانی که دچار کندذهنی یا مشکلات درسی هستند، کوشا بوده است. با تحقیق از شورای محله، معلوم میشود محمد صدیقخان در طرح محلی مقابله با آسیبها و ناهنجاریهای اجتماعی نیز همکاری شایان توجهی داشته است. جان تولاچ عکسی از محمد صدیقخان را بهعنوان نماد این وجه ناشناختهی شخصیت او انتخاب کرده بود؛ عکسی از او در مدرسه، با چهرهای در حال فکر و قلمی در دست، در حال گوش دادن به حرفهای یک دانشآموز.
در این برنامهی بسیار کوتاه، جان تولاچ با چند دانشجوی مسلمان که همگی در انگلستان بزرگ شده بودند و هممحل محمد صدیقخان بودند گفتو گو کرد و به آنها اجازه داد حرفهایشان را بیان کنند. دغدغهی اصلی آنها مغفول ماندن حقیقت اسلام در جامعهی انگلستان و ذهنیتها و تصورات غلط ایجادشده نسبت به آنها بود که باعث میشد آنها بهعنوان مسلمان در جامعه، به حاشیه رانده شوند. در واقع پروفسور تولاچ در این برنامه، ریشهی واقعی چنین رفتارهای تروریستی را «واکنش» به جنگافروزیهای دولتهای غربی در سطح جهان معرفی کرد، درحالیکه رسانهها و سیاستمداران غربی غالباً تروریسم را یک «کنش» ایجابی براساس یک فرهنگ، مذهب یا ایدئولوژی خاص معرفی میکنند که در پی جهانگشایی و نابودی تمدن غرب است.
جدول خلاصه پیام (دریافت)
پروفسور تولاچ چندی بعد کتابی با عنوان «یک روز در ژوئیه» (One day in July) منتشر کرد که مشتمل بر خاطرات و تحلیلهای او در مورد ماجرای این بمبگذاری و وقایع بعدی است. او کتاب خود را با یک نامه به پایان برده است: «نامهای به محمد صدیقخان». او در این نامه، خطاب به محمد صدیقخان میگوید: اکنون من با چند تصویر از تو مواجهم، نه یک تصویر. میدانم که تو اهل شنیدن بودی. میخواهم باب گفت و گو با تو و شاید با هزاران محمد صدیقخان دیگر که تاکنون هیچکس آنها را واجد ارزش برای گفت و گو نشناخته است، باز کنم. در این نامه، جان تولاچ را بهعنوان اندیشمندی میبینیم که از آن زاویهی دید بالا به پایین و تحقیرآمیز اروپاییها نسبت به «دیگران» خارج شده و ضرورت شناخت صحیح متقابل را مورد تأکید قرار میدهد.
به باور نگارنده، پروفسور تولاچ و امثال او را باید بخشی از «محور گفتو گو» در جهان امروز به حساب آورد که در مقابل «محور تروریسم» قرار دارند. دولتهای جنگافروز و جنایتکار غربی، رژیم اشغالگر صهیونیستی و جریانهای وهابی و تکفیری، بخشهای مختلف «محور تروریسم» را تشکیل میدهند. متأسفانه به دلیل سیطرهی رسانهای «محور تروریسم»، صدای «محور گفت و گو» چندان انعکاسی در جوامع غربی ندارد. سیطرهی رسانهای «محور تروریسم» آن اندازه قوی است که با وجود راهپیمایی عظیم و بیسابقهی یکونیممیلیوننفری در لندن در سال 2003 علیه ورود دولت انگلستان به جنگ با عراق، تونی بلر شریک جنگافروزی بوش میشود و در انتخابات بعدی، باز بهعنوان نخستوزیر انتخاب میگردد.
اگر تولاچ و امثال او، بخش غربیِ «محورِ گفتو گو» در جهان امروز را تشکیل میدهند، این محور در جهان اسلام نیز منادیان و حامیان جدی دارد. نامهی حضرت آیتالله خامنهای به جوانان اروپا و آمریکا، سوی دیگر «محور گفتو گو» را در این بخش از جهان آشکار کرد. در شرایطی که رسانههای وابسته به «محور تروریسم» با سوءاستفاده از وقایع اخیر پاریس، تمام قوای خود را برای بازنمایی تصویری خشن و دروغین از اسلام و تشدید کینهها و تعمیق شکافها به کار گرفتهاند، ناگهان نامهای از یکی از تأثیرگذارترین رهبران مذهبی و سیاسی جهان اسلام، جوانان اروپا و آمریکا را مستقیماً مخاطب قرار میدهد و آنها را به تحقیق و شناخت صحیح و قضاوت بیطرفانه فرامیخواند. دربارهی این نامه، نکات مختلفی قابل ذکر است که برخی از آنها بهاجمال در ادامه آمده است:
عبور از تصاویر کلیشهای نسبت به غرب
اولاً، نفس اقدام برای برقراری ارتباط با «دیگری»، (Outreach) صرفنظر از محتوای نامه، یک کنش نمادین است. در ذات هر گفتاری که «دیگری» را با احترام مخاطب قرار میدهد، معنای «به رسمیت شناختن» نهفته است. از همین روست که بزرگترین توهین به «دیگری» را نادیده انگاشتن و یا انکارِ وجودِ او میدانند. شاید بسیاری از مسلمانان و حتی برخی اندیشمندان اسلامی، نسبت به جوانان غربی، ذهنیتها و تصورات بسیار تیرهو تاری داشته باشند و مثلاً آنها را غرق در فساد و غفلت و تباهی بدانند. برخی دیگر اساساً کلیت فرهنگ و تمدن غربی را یکسره شیطانی و پلید و عین سیاهی و تباهی میدانند. به عبارت دیگر، در کنار غربستایان و غربپرستان، عدهای غربهراسان نیز در جوامع اسلامی وجود دارند که کلیشهها و تصویرهایی نسبت به کلیت جوامع غربی در ذهن دارند. رویکرد انتقادی حضرت آیتالله خامنهای به جوامع غربی اما اینچنین یکسویه و تکبُعدی نیست. ایشان در نامهی خود، پیش از آنکه جوانان غربی را به عبور از تصویرسازیها و پیشداوریها دعوت کنند، خود از برخی تصاویر کلیشهای رایج در مورد «جوانان غربی» عبور میکنند. ایشان آن جوانان را افرادی معرفی میکنند که «حس حقیقتجویی» در دلهای آنها «هشیارتر و زندهتر» است. تحلیل متن و گفتمان این نامه آشکار میکند که نویسنده، مخاطبان خود را انسانهای فهیم، اهل منطق و دارای قوهی درک و تمیز حق و باطل فرض کرده است، وگرنه اساساً نوشتن چنین نامهای معنا نداشت.
محور گفتو گو در برابر محور تروریسم
نکتهی دوم اینکه نامه از طرف فردی نوشته شده که هم بهلحاظ شخصیت حقیقی و هم بهلحاظ شخصیت حقوقی، صلاحیت قرار گرفتن در «محور گفتو گو» و ایستادن در برابر «محور تروریسم» را دارد. چرا که ایشان نیز یک «قربانی تروریسم» است؛ البته قربانی عملیات تروریستهایی که بعدها در پناه همین دولت فرانسهی مدعی مبارزه با تروریسم قرار گرفتند. ایشان نیز بهجای آنکه آسیب و رنج جسمی خود را به کینههای نژادپرستانه علیه همهی غربیها تبدیل کند، حساب مردم و جوانان غرب را از دولتهای تروریستپرور جدا میکنند و نگران تعامل آیندهی مردم غرب و اسلام هستند. از طرف دیگر، ایشان بهعنوان یک شخصیت حقوقی در مدت 25 سال رهبری یک کشور بزرگ، عملاً نشان دادهاند که در محور جنگطلبان و جنگافروزان قرار ندارد. علیرغم جنگهای متعددی که در سه دههی اخیر در منطقهی ملتهب غرب آسیا و در همسایگی ایران به وقوع پیوسته است، با درایت، ملت خود را از جنگ دور نگاه داشته است، بدون آنکه کشورش در برابر ابرقدرتی سر خم کند یا تحت حمایت ارتش بیگانهای باشد. ایشان نه تنها ایران را بهعنوان یک جزیرهی ثبات و امنیت در بطن یک منطقهی بحرانزده حفظ کردهاند، بلکه در میان مذاهب مختلف اسلامی نیز منادی مدارا و احترام و وحدت بودهاند.
دعوت به درک و شناخت صحیح
سومین نکته دربارهی این نامه این است که علیرغم اینکه نویسندهی آن یک رهبر عالی دینی و مذهبی است، مضمون آن دعوت به تغییر دین نیست، بلکه دعوت به «درک و شناخت صحیح» است. درک و شناخت متقابل بدون تردید، میتواند زمینهای برای صلح و تعامل مسالمتآمیز میان مردم جهان باشد و موانعی در برابر برنامههای شوم جنگافروزان «محور تروریسم» ایجاد کند. رهبر انقلاب در نامهی خود تصریح میکنند که «من اصرار نمیکنم که برداشت من یا هر تلقی دیگری از اسلام را بپذیرید.» بدیهی است تا زمانی که پردههای سنگین و سیاه دروغ و فریب توسط رسانههای «محور تروریسم» بر چهرهی اسلام افتاده باشد، اساساً مجال چندانی برای دعوت به اسلام وجود نخواهد داشت. گام اول، به تعبیر ایشان، «فهم صحیح و درک بدون پیشداوری» است؛ فهمی که دور از وا نمودهها و کلیشهسازیهای رسانههای «محور تروریسم» باشد.
مخاطب نامه، نسلآیندهساز نه دولتمردان
نکتهی چهارم دربارهی این نامه، که آن را از شعارهای پُرطمطراق و تهیمایهی برخی سیاستمداران و دولتمردان پیشین متمایز میکند، مخاطب آن است. در گذشته برخی سیاستمداران که گویا تفاوت «مذاکره» (Negotiation) و «گفتو گو» (Dialogue) را نمیدانستند، فضای مذاکرات سیاسی بینالمللی (که عرصهی «جنگ لبخندها» و جدال بر سر منافع ملی است) را با فضای گفتو گوهای روشنفکرانه دربارهی تمدنها و فرهنگها اشتباه میگرفتند و به خیال خود میخواستند با دشمنِ غدّارِ جنگافروزِ اسلحهبهدست، دیالوگ فرهنگی-تمدنی برقرار کنند. اما رهبر انقلاب در برقراری یک ارتباط و تعامل فرهنگی، مخاطب خود را نه دولتمردان و سیاستمداران غربی، بلکه جوانان و نسل آیندهساز آن کشورها قرار دادهاند. توجه ایشان به جوانان و تلاش برای ارتباط فکری و فرهنگی با آنها البته امر تازهای نیست. این رویکرد ایشان از جلسات چند دههی قبل با جوانان در مسجد کرامت مشهد پیش از انقلاب، تا دیدارهای مکرر با جوانان و جلسات پرسشو پاسخ با دانشجویان در دوران رهبری، امتداد یافته است.
شناخت دقیق از محیط رسانههای نوین
آخرین نکته دربارهی رسانه و بهاصطلاح «مدیوم» انتشار این نامه است. اینکه نامهی رهبر انقلاب پیش از آنکه به رادیو و تلویزیون و مطبوعات داده شود، از طریق شبکههای اجتماعی منتشر شد، نشاندهندهی شناخت دقیق نسبت به قابلیتها و ظرفیتهای نسل جدید فناوریهای اطلاعات و ارتباطات است. شبکههای اجتماعی، امروزه هژمونی رسانههای مکتوب و رسانههای شنیداری-دیداری قدیمی (که عمدتاً تحت مالکیت و در خدمت اربابان «محور تروریسم» هستند) را به چالش کشیدهاند. انتخاب این «مدیوم» برای انتشار نامهای که مضمون آن دعوت به عبور از سیطرهی وانمودهها و کلیشههای رسانههای قدیمی است، بسیار بجا و هوشمندانه است. اگر چه مالکیت شبکههای اجتماعی بزرگ هم در اختیار کسانی است که عمدتاً در اردوگاه «محور تروریسم» قرار دارند و اگر چه در گذشته (همانطور که ادوارد اسنودن نشان داد)، این شرکتها نیز همکاریهای امنیتی شایان توجهی با دولتهای جنگافروز غربی داشتهاند، اما در شبکههای اجتماعی، به علت کثرت و بیشماری کاربران، مدیریت تولید محتوا بهطور کامل در اختیار مالکان و صاحبان این رسانهها نیست. از این رو، این شبکهها مجال و فرصتی برای شکستن انحصار و سیطرهی رسانهای «محور تروریسم»، انتقال پیامهای بدیل (آلترناتیو) و افزایش ارتباطات در میان فعالان و حامیان «محور گفتو گو» را فراهم آورده است. اگر در گذشته بسیاری از پیامها و سخنان رهبر انقلاب در رسانههای مکتوب و رادیو و تلویزیونهای غربی سانسور و یا تحریف میشد، امروز امکان دسترسی به اصل متن آن پیامها برای عموم شهروندان غربی فراهم است. بهواسطهی قدرت و نفوذ همین شبکههای اجتماعی است که امروز میبینیم حتی رسانههای قدیمی نیز برای عقب نیفتادن از قافله، ناگزیر از بازتاب دادن نامهی اخیر شدهاند.
این واقعیت را شاید بتوان مصداقی دانست از برخی نظریهها دربارهی «جهانی شدن» که معتقدند پیشرفتها در عرصهی فناوری اطلاعات و ارتباطات و حملو نقل، باعث شده است که تحولات جهان امروز بیش از هر زمان دیگری، غیر قابل پیشبینی و آمیخته به ریسک و عدم قطعیت باشد. دنیایی «از کنترل خارجشده» (Runaway World) که در آن فرایندهای جهانی شدن لزوماً و همواره در راستای اهداف و منافع قدرتهای بزرگ عمل نمیکنند و چهبسا شکنندگی و آسیبپذیری بازیگرهای بزرگ در این میدان جدید جهانی، افزایش هم یافته باشد.
- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13931104001335#sthash.fZJU2Nyi.dpuf
جمعیت پرشور شعاردهنده تا حدی بود که از نخستین ساعات بعدازظهر ۹دی ۸۸ مسیرهای منتهی به میدان انقلاب همچنین خود میدان انقلاب مملو از جمعیت شده بودو تردد راهپیمایان را به سختی میسر می ساخت. میلیون ها عاشق ابا عبدالله الحسین(ع) با تجمع در مسیرهای اعلام شده و خیابان های منتهی به مسیرها ضمن تجدید پیمان با رهبر انقلاب،مرگ فتنه گران و بدخواهان نظام و همچنین بصیرت برای خواص را فریادزدند.
ملت ایران در حماسه ۹ دی نشان داد که همچون سپری پولادی از آرمان های انقلاب و اعتقادات خود دفاع می کند. حماسه با شکوه ۹ دی نشانه اقتدار و ایستادگی مردم در برابر دشمنان بود و این حماسه تاریخی توانست نسل جدید را با حوادث دفاع مقدس و انقلاب آشنا سازد.
غفلت برخی افراد و همچنین زخم خوردگی از انقلاب اسلامی موجب هتک حرمت به ساحت مقدس روز عاشورا و اصل ولایت فقیه و بی احترامی به قداست انقلاب شد.
مردم عاشورایی در حماسه ۹ دی سال ۸۸ به دنبال پرچم ولایت فقیه حرکت کردند و نشان دادند که تا پای جان برای محقق شدن اهداف اسلامی می ایستند.
در واقع در نهم دی سال ۸۸ یک یوم الله دیگر به یوماللههای نظام جمهوری اسلامی ایران اضافه کرد.
با توجه به اهمیت این روز بزرگ و بر اساس فرمایشات رهبرمعظم انقلاب باید این روز به گونه ای تجلیل شود که در تاریخ ایران به عنوان برگ زرینی از هوشیاری مردم ایران به ثبت برسد وآنگونه که در شان مردم است باید زمینه تجلیل از آنان فراهم شود.
طراحی و تولید: “ایران سامانه”
چند داستان از زندگى امام رضا(ع)
زندگانى حضرت امام رضا(ع) پر است از لحظاتى نورانى و شگفت انگيز كه دل شيفتگان را مىبرد . از كتاب «ديوان خدا» نوشته نعيمه دوستدار ـ كه بر اساس منابع موثق تدوين يافته ـ چند داستان برگزيدهايم كه تقديم عاشقان اهل بيت مىكنيم.
مردى از نوادگان انصار خدمت امام رضا(ع) رسيد. جعبهاى نقرهاى رنگ به امام داد و گفت :
«آقا! هديهاى برايتان آوردهام كه مانند آن را هيچ كس نياورده است». بعد در جعبه را باز كرد و چند رشته مو از آن بيرون آورد و گفت: «اين هفت رشته مو از پيامبر اكرم(ص) است. كه از اجدادم به من رسيده است». حضرت رضا(ع) دست بردند و چهار رشته مو از هفت رشته را جدا كردند و فرمود: «فقط اين چهار رشته، از موهاى پيامبر است».
مرد با تعجب و كمى دلخورى به امام نگاه كرد و چيزى نگفت. امام كه فهميد مرد ناراحت شده است، آن سه رشته مو را روى آتش گرفت. هر سه رشته سوخت، اما به محض اين كه چهار رشته موى پيامبر(ص) روى آتش قرار گرفت شروع به درخشيدن كرد و برقشان چهره مرد عرب را روشن كرد.
راوى: سليمان (يكى از اصحاب امام رضا(ع)
حضرت رضا(ع) در بيرون شهر، باغى داشتند. گاهگاهى براى استراحت به باغ مىرفتند. يك روز من نيز به همراه آقا رفته بودم. نزديك ظهر، گنجشك كوچكى هراسان از شاخه درخت پركشيد و كنار امام نشست. نوك گنجشك، باز و بسته مىشد و صداهايى گنگ و نا مفهوم از گنجشك به گوش مىرسيد. انگار با جيك جيك خود، چيزى مىگفت.
امام عليه السلام حركت كردند و رو به من فرمودند: «ـ سليمان!… اين گنجشك در زير سقف ايوان لانه دارد. يك مار سمى به جوجههايش حمله كرده است. زودباش به آنها كمك كن!. ..
با شنيدن حرف امام ـ در حالى كه تعجب كرده بودم ـ بلند شدم و چوب بلندى را بر داشتم . آن قدر با عجله به طرف ايوان دويدم كه پايم به پلههاى لب ايوان برخورد كرد و چيزى نمانده بود كه پرت شوم…
با تعجب پرسيدم: «شما چطور فهميديد كه آن گنجشك چه مىگويد؟» امام فرمودند: «من حجت خدا هستم… آيا اين كافى نيست؟!»
راوى: يكى از نزديكان امام رضا(ع)
مرد گفت: «سفر سختى بود. يك ماه طول كشيد».
امام رضا (ع) فرمودند: «خوش آمدى!»
ـ « ببخشيد كه دير وقت رسيدم. بىپناه بودن مرا مجبور كرد كه در اين وقت شب، مزاحم شما شوم».
امام لبخند زدند و فرمودند: «با ما تعارف نكن! ما خانوادهاى ميهمان دوست هسيتم».
در اين هنگام روغن چراغ گرد سوز فرو نشست و شعلهاش آرام آرام كم نور شد. ميهمان دست برد تا روغن در چراغ بريزد، اما امام دست او را آرام برگرداند و خود، مخزن چراغ را پر كرد. مرد گفت: «شرمندهام! كاش اين قدر شما را به زحمت نمىانداختم».
امام در حالى كه با تكه پارچهاى، روغن را از دستش پاك مىكرد، فرمودند: ما خانوادهاى نيستيم كه ميهمان را به زحمت بيندازيم».
راوى: حسين بن موسى
از شما چه پنهان شك داشتم. نه به شخص امام رضا(ع) نه!… فقط باورم نمىشد كه واقعا امامان معصوم، بتوانند قبل از اتفاقات از همه چيز اطلاع داشته باشند.
آن روز صبح به همراه امام رضا(ع) از مدينه خارج شديم.
در راه فكر كردم كه چقدر خوب مىشد اگر مىتوانستم امام را آزمايش كنم.
در همين فكرها بودم كه امام پرسيدند:
«حسين!… چيزى همراه دارى كه از باران در امان بمانى؟!»
فكر كردم كه امام با من شوخى مىكند، اما به صورتش كه نگاه كردم، اثرى از شوخى نديدم . با ترديد گفتم: «فرموديد باران؟! امروز كه حتى يك لكه ابر هم در آسمان نيست…»
هنوز حرفم تمام نشده بود كه با قطرهاى باران كه روى صورتم نشست، مات و مبهوت ماندم .
سرم را كه بالا گرفتم، زبانم بند آمد. ابرهاى سياه از گوشه و كنار آسمان به طرف ما مىآمدند و جايى درست بالاى سر ما، درهم مىپيچيدند. بعد از چند لحظه آن قدر باران شديد شد كه مجبور شديم به شهر برگرديم.
راوى: ابو هاشم جعفرى
به سخنان امام گوش مىدادم. هوا گرم بود و آفتاب ظهر، شدت گرما را بيش تر مىكرد. تشنگى تمام وجودم را فرا گرفته بود. شرم و حياى حضور امام، مانع از آن شد كه صحبتشان را قطع كنم و آب بخواهم. در هيمن موقع امام كلامش را قطع كرد و فرمودند: ـ «كمى آب بياوريد !»
خادم امام ظرفى آب آورد و به دست ايشان داد. امام، براى اين كه من، بدون خجالت،آب بخورم، اول خودشان مقدارى از آب را نوشيدند وبعد ظرف را به طرف من دراز كردند. من هم ظرف آب را گرفتم و نوشيدم.
نه! نمىشد. اصلا نمىتوانستم تحمل كنم. انگار آب هم نتوانسته بود درست و حسابى تشنگىام را از بين ببرد. تازه، بعد از يك بار آب خوردن درست نبود كه دوباره تقاضاى آب كنم. اين بار هم امام نگاهى به چهرهام كردند و حرفش را نيمه تمام گذاشت: «كمى آرد و شكر و آب بياوريد.»
وقتى خادم براى امام رضا(ع) آرد و شكر و آب آورد، امام آرد را در آب ريخت و مقدارى هم شكر روى آن پاشيد. امام برايم شربت درست كرده بود. نمىدانم از شرم بود يا از خوشحالى كه تشكر را فراموش كردم. شايد در آن لحظه خودم را هم فراموش كرده بودم. با كلام امام رضا(ع) ناخود آگاه دستم به طرف ظرف شربت دراز كردم.
ـشربت گوارايى است. بنوش ابوهاشم!… بنوش كه تشنگىات را از بين مىبرد.
يكى از دوستان ابن ابى كثير
بعد از شهادت امام موسى كاظم (ع)، همه درباره امام بعدى دچار شك و ترديد شده بودند. همان سال براى زيارت خانه خدا و ديدار بستگانم به مكه رفتم.
يك روز، كنار كعبه، على بن موسى الرضا(ع) را ديدم. با خود گفتم: «آيا كسى هست كه اطاعتش بر ما واجب باشد؟»
هنوز حرفم تمام نشده بود كه حضرت رضا (ع) اشارهاى كردند و گفتند: «به خداقسم! من كسى هستم كه خدا اطاعتش را واجب كرده است».
خشكم زد. اول فكر كردم شايد متوجه نبودهام و با صداى بلند چيزى گفتهام. اما خوب كه فكر كردم، يادم آمد كه حتى لبهايم هم تكان نخوردهاند. با شرمندگى به امام رضا(ع) نگاه كردم وگفتم: «آقا… گناه كردم… ببخشيد!… حالا شما را شناختم. شما امام من هستيد» .
حرف «ابن ابىكثير» كه به اين جا رسيد نگاهش كردم… بغض راه گلويش را گرفته بود.
راوى: موفق (يكى از خادمان امام(ع))
حضرت جواد عليه السلام پنج ساله بود. آن سفر، آخرين سفرى بود كه همراه با امام رضا (ع) به زيارت خانه خدا مىرفتيم. خوب به ياد دارم…
حضرت جواد را روى شانهام گذاشته بودم و به دور خانه خدا طواف مىكرديم. در يكى از دورهاى طواف، حضرت جواد خواست تا در كنار «حجر الاسود» بايستيم. اولحرفى نزدم، اما بعد هرچه سعى كردم از جا بلند نشد. غم، در صورت كوچك و قشنگش موج مىزد. به زحمت امام رضا(ع) را پيدا كردم و هرچه پيش آمده بود، گفتم. امام، خود را به كنار حجر الاسود رساند. جملات پدر و پسر را خوب به ياد دارم.
ـ «پسرم! چرا با ما نمىآيى؟»
«نه پدر! اجازه بدهيد چند سؤال از شما بپرسم، بعد به همراه شما مىآيم»
«بگو پسرم!»
پدر! آيا مرا دوست داريد؟»
«البته پسرم»
«اگر سؤال ديگرى بپرسم، جواب مىدهيد؟»
«حتما پسرم»
«پدر!… چرا طواف امروز شما با هميشه فرق دارد؟ انگار امروز آخرين ديدار شما با كعبه است».
سكوت سنگينى بر لبهاى امام نشست. ياد سفر امام به خراسان افتادم. به چهره امام خيره شدم. اشك درچشم امام جمع شده بودم. امام فرزندش را در آغوش گرفت. ديگر نتوانستم طاقت بياورم و… .
راوى: اسماعيل بن مهران
من و «و احمد بزنطى» در ده صريا در مورد سن حضرت رضا(#) صحبت مىكرديم. از احمد خواستيم كه وقتى به حضور امام رسيديم، يادآورى كند كه سن امام را از خودشان بپرسيم.
روزى توفيق ديدار امام، نصيبمان شد. آن موقع، ما، جريان سؤال از سن امام را به كلى فراموش كرده بوديم، اما به محض اين كه احمد را ديد، پرسيد:
«احمد!.. چند سال دارى؟»
ـسى و نه سال.
امام فرمود: «اما من چهل و چهار سال دارم».
راوى: سجستانى
روز عجيبى بود. فرستاده مأمون ـ خليفه عباسى ـ آمده بود تا امام را از مدينه به سوى خراسان روانه كند. چهره و حركات امام، همه و همه، نشانههاى جدايى بودند. وقتى خواست با تربت پيامبر(ص) وداع كند، چند بار تا كنار حرم رسول خدا رفت و برگشت. انگار طاقت جدايى را نداشت.
طاقت نياوردم. جلو رفتم و سلام كردم. به خاطر مسافرت و اين كه قرار بود امام به جاى مأمون در آينده خليفه شود، به ايشان تبريك گفتم، اما با ديدن اشك امام، دلم گرفت. سكوت تلخى روى لبهايم نشست. امام فرمودند:
«خوب مرا نگاه كن!… حركتم به سوى شهر غربت است و مرگم هم در همان جاست… سجستانى! … بدن من در كنار قبر هارون ـ پدر مأمون ـ دفن خواهد شد».
راوى: نعمان بن سعد
كنار امير المؤمنين على(ع) نشسته بودم. امام نگاهى به من كردند و فرمودند:
«نعمان!… سال ها بعد، يكى از فرزندان من در خراسان با زهر كشندهاى شهيد خواهد شد. اسم او مثل اسم من، على است. اسم پدرش هم مانند پسر «عمران» ، موسى است. اين را بدان ! هر كس كه قبر او را زيارت كند، خدا تمام گناهان قبل از زيارتش را خواهد بخشيد… به خاطر پسرم على».
حرف امام كه تمام شد، سكوت كردم و به گليم كهنه اتاق خيره شدم. با خودم گفتم: «اين درست !… اما من چرا گناه كنم كه به خاطر بخشش، امام رضا عليه السلام را زيارت كنم؟ بايد به خاطر دلم و براى محبتم به اهل بيت(ع) او را زيارت كنم».
به امام نگاه كردم. انگار با لبخندش حرفم را تأييد مىكرد.
راوى عبد الله بن ابراهيم غفارى
تنگ دست بودم و روزگارم به سختى مىگذشت.
يكى از طلبكارهايم براى گرفتن پولش مرا در فشار گذاشته بود. به طرف صريا حركت كردم تا امام رضا(ع) را ببينم. مىخواستم خواهش كنم كه وساطت كنند از او بخواهد كه مدتى صبر كنند.
زمانى كه به خدمت امام رسيدم، مشغول صرف غذا بودند. مرا هم دعوت كرد تا چند لقمهاى بخورم. بعد از غذا، از هر درى سخن به ميان آمد و من فراموش كردم كه اصلا به چه منظورى به صرياء آمده بودم. مدتى كه گذشت، حضرت رضا(ع)، اشاره كردند كه گوشه سجادهاى را كه در كنارم بود، بلند كنم. زير سجاده، سيصد و چهل دينار بود. نوشتهاى هم كنار پولها قرار داشت. يك روى آن نوشته بود: «لا اله الا الله، محمد رسول الله، على ولى الله». و در طرف ديگر آن هم اين جملات راخواندم: «ما تو را فراموش نكردهايم. با اين پول قرضت را بپرداز! بقيهاش هم خرجى خانوادهات است».
راوى: اباصلت هروى
همراه امام وارد «مرو» شديم. نزديك «ده سرخ» توقف كرديم. مؤذن كاروان، نگاهى به خورشيد كرد و رو به امام گفت: «آقا! ظهر شده است».
امام پياده شدند و آب خواستند. نگاهى به صحرا كرديم. اثرى از آب نبود. نگران بر گشتيم . اما ازتعجب زبانمان بند آمد. امام با دستشان مقدارى از خاك را گود كرده بود و چشمهاى ظاهرشده بود.
وارد «سناباد» شديم. كوهى نزديك سناباد بود كه از سنگ آن، ديگهاى سنگى مىساختند. امام به تخته سنگى از كوه تكيه دادند و رو به آسمان گفتند:
«خدايا!… غذاهايى را كه مردم با ديگهاى اين كوه مىپزند، مورد لطفت قرار ده و به اين غذاها بركت عطا كن!»
فكر مىكنم خدا به بركت دعاى امام، به كوه، نظر خاصى كرد. چون امام خواستند كه از آن روز به بعد، غذايشان را فقط در ديگهايى بپزيم كه از سنگ آن كوه ساخته شده باشد.
روز بعد، پس از كمى استراحت، امام به طرف محلى كه «هارون» ـ پدر مأمونـ در آن دفن شده بود، حركت كردند. مأموران حكومتى جار زدند كه امام مىخواهد قبر هارون را زيارت كند، اما امام با يك حركت ساده نقشههاى مأموران را نقش بر آب كرد. آن حركت هم اين بود كه كنار قبر هارون ايستادند و با انگشت، خطى در كنار قبر، كشيدند. بعد رو به ما فرمودند :
ـ اين جا قبر من خواهد شد… شيعيان ما به اين جا خواهند آمد و مرا زيارت خواهند كرد … و هركس به ديدار قبرم بيايد، خدا لطفش را شامل حال او خواهد كرد.
بعد رو به قبله ايستادند و نماز خواندند و با سجدهاى طولانى، چيزهايى را زير لب زمزمه كردند. اشك در چشمم جمع شده بود.
مجله هنر دينى ،شماره 6
به مناسبت شهادت امام حسن مجتبی (ع)
سلام بر صبر خدایی اش، که ما را الهام بخش صبوری در راه حق است.
سلام بر صلح حماسی اش، که ما را آموزگار عمل به تکلیف و تبعیّت از وظیفه است.
سلام بر بقیع غریبش، که رواق مظلومیّت اهل بیت و شیعه است.
سلام بر آن مسموم شهید، بر آن مظلومیّت مجسّم و تجسّم مظلومیّت.
اینک… ماییم و مائده کرامت آن «کریم اهل بیت»، که پیوسته گسترده است و خوشه چینان معنویّت و ایثار را مهمان فضایل خویش ساخته است.
—————————————-
شرح چگونگي شهادت، تشييع و دفن پيكر مطهر امام حسن مجتبي (ع)
بنا به قولهاي معتبر، امام حسن(ع) روز بيست و هشتم ماه صفر سال 49 هجري در سن 47 سالگي به خاطر خوردن زهر و مسموميت ناشي از آن به شهادت رسيد و در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.
«شيخ كليني» از دانشمندان بزرگ شيعي كه كتابهايي در باب معرفي امامان دوازدهگانه شيعه دارد، از «ابوبكر حضرمي» نقل ميكند كه؛ «جعده» دختر «اشعثبن قيس كندي»، امام حسن(ع) را با زهر مسموم كرد. و نيز يكي از كنيزان آن حضرت را زهر داد و مسموم كرد، زهر را برگردانيد، ولي آن زهر در درون جان امام حسن(ع) جاي گرفت و مجروح كرد و آن حضرت بر اثر آن، شهيد شد.»
هنگامي كه امام حسن(ع) به شهادت رسيد، امام حسين(ع) او را غسل داد و كفن كرد و جنازه او را درون تابوت گذاشت و به محلي كه رسول خدا(ص) در آنجا بر جنازهها نماز ميخواند، حركت داد، و بر جنازه نماز خواند. اما اين اقدامها همراه با فشارهاي افراد منسوب به بنياميه بود، به نحوي كه آنها اجازه ندادند تا امام حسن(ع) در خانه حضرت رسول(ص) دفن شود و جسم پاك او را در قبرستان بقيع به خاك سپردند. اما اين كار نيز بدون حاشيهها نبود و ايادي دنياطلب معاويه، با شقاوت و بيرحمي اقدام به تيرباران جسد فرزند رسول خدا(ص) كردند؛ در حاليكه خود را مسلمانان واقعي ميناميدند.
با اين حال، تاريخ اسلام گواه است كه يكي از جنايات هولناك معاويه در طول حكومت خود، به شهادت رساندن امام حسن مجتبي(ع) بود و ردپاي اين جنايت هولناك در تاريخ، به طور آشكار ديده ميشود. جنايت به اين صورت شكل گرفت كه معاويه ضمن توطئهاي خائنانه و با بهرهگيري از دختر «اشعثبن قيس» (همسر امامحسن) او را مسموم و به شهادت رسانيد. چهره شيطاني و پيمانشكن، و دورويي و نفاق معاويه كه در طول حيات سياسياش فراوان خود را نشان ميداد در ضمن اين جنايت نيز روشنتر از هميشه در معرض ديد همگان قرار گرفت.
تاريخ، اين مطلب را با قوت هرچه بيشتر به اثبات رسانده است. با اين حال افراد متعصبي چون «ابنخلدون» كه از آبشخور آلوده بنياميه سيراب ميشد، جريان را بيپايه و ضعيف قلمداد كرده مينويسد: «آنچه درباره مسموم شدن حسنبن علي(ع) به وسيله معاويه نقل شده، روايتي است كه شيعه آن را ساخته و پرداخته است.» البته اين نظر خاص، ناشي از گرايشات خاص ديني «ابنخلدون» است كه او براي دفاع از چهرهاي مرموز و نامطلوب همچون معاويه مفاد تاريخ اسلام را عوض كرده است.
مظلوميت امام در جريان دفن آن حضرت بيشتر جلب توجه ميكند. هنگامي كه اهل بيت(ع) ميخواستند طبق وصيت آن حضرت، او را كنار قبر پيامبر(ص) دفن كنند، قدارهداران بنياميه به مخالفت برخاستند. در اين ميان «مروانبن حكم» از ميان آشوبگران فرياد برآورد: «در حالي كه عثمان در دورترين نقطه بقيع به خاك سپرده شد، گمان ميكنيد كه اجازه ميدهم حسنبن علي(ع) در خانه رسول خدا(ص) دفن شود؟!» پيشتاز آشوب، سوار بر مركبي، ادعاي مالكيت خانه را از طريق ارث كرده و ممانعت خود را تا پاي جان از دفن امام در آرامگاه رسول خدا(ص) اعلان داشت.
حتي كار از اين بالاتر گرفت و در نهايت شقاوت و سبعيت، جنازه امام را تيرباران كردند، تا جايي كه كفن آلوده به خون شد و مشايعتكنندگان مجبور به تعويض كفن شدند. سرانجام پس از اين كشمكشها، شهيد مظلوم را در بقيع به خاك سپردند.
در سوگ اين ريحانه رسول خدا(ص) طبق رواياتي كه رسيده، مردم مدينه ـ كه بيشتر آنها از فرزندان انصار بودند ـ به ماتم نشسته و بازارهاي مدينه را بستند. عمربن بشير همداني ميگويد: «از اسحاق پرسيدم: متي ذل الناس؟ چه موقع مردم ذليل شدند؟ پاسخ داد: حين مات الحسن و ادّعي زياد و قتل حجربن عدي؛ پس از شهادت امام حسن (ع) و استلحاق زياد و قتل حجربن عدي.»
منبع:farsnews.com
چرا پیامبر اکرم در خانه خود به خاك سپرده شد؟
وهابیان چون سفر براى زیارت قبور صالحان و نیز ساختن بقعه و بنا بر فراز آنها و دست مالیدن و تبرك به آنها را حرام مى دانند، با استناد به حدیثى كه از طریق عائشه از پیامبر اسلام نقل مى كنند علت دفن حضرت در خانه مسكونى اش را از دلایل این حكم مى دانند و ادعا مى كنند براى آنكه قبر پیامبر مسجد قرار نگیرد و در دسترس مردم نباشد، آن حضرت وصیت كرد كه در حجره مسكونى اش دفن گردد. حدیث یاد شده بدین صورت است:
«عن عائشة رضى الله عنها قالت: قال النبى فى مرضه الذى لم یقم منه: لعن الله الیهود اتخذوا قبور انبیائهم مساجد. قالت عائشة: لو لا ذلك لابرز قبره، خشى ان یتخذ مسجدا؛ عائشه مى گوید: پیامبر در آن بیمارى كه به دنبال آن از دنیا رفت، فرمود: لعنت خدا بر یهود باد! قبور پیامبرانشان را مسجد قرار دادند. عائشه افزود: اگر این ملاحظه نبود، قبر پیامبر [توسط مسلمانان] آشكار مى گردید، او ترسید قبرش را مسجد قرار دهند. »
ابن تیمیه، بنیانگذار وهابیت در توضیح این حدیث مى نویسد: چون پیامبر، كسانى را كه قبور را مسجد قرار مى دهند، لعن كرد و امت خود را از این كار برحذر داشت و نهى نمود، و از اینكه قبر او را مسجد قرار دهند نهى نمود، از این رو در اتاق خود دفن گردید تا كسى نتواند قبر او را مسجد قرار دهد …
استناد ابن تیمیه به این حدیث و احادیث مشابه دیگر در زمینه نهى از مسجد قرار دادن قبرها - كه از طریق اهل سنت نقل شده - مانند بسیارى دیگر از استدلالهاى او است كه موضوع یا حكمى را مسلم مى گیرد و موضوعها و مسایل دیگر را بر آن استوار مى سازد در حالى كه از نظر مخالفان او، موضوع یا حكم نخست مورد قبول نیست تا مسائل متفرع بر آن نیز ثابت گردد. در اینجا اجمالا باید توجه داشت كه مقصود از احادیث یاد شده، بت قرار دادن یا قبله قرار دادن قبور است زیرا یهود و نصارى چنین مى كردند. اما حرمت ساختن مسجد بر فراز قبرها یا كنار آنها از احادیث استفاده نمى شود.
اما این ادعا كه پیامبر اسلام براى آنكه قبرش مسجد و بت قرار نگیرد، در خانه اش دفن گردید، هیچ سند و مدركى ندارد جز اظهار نگرانى عائشه در دنباله حدیث كه ابن تیمیه نیز به آن استناد كرده است. یعنى جمله «لو لا ذلك لابزر قبره، خشى ان یتخذ مسجدا»، یعنی: اگر این ملاحظه نبود قبر پیامبر آشكار مى گردید، [پیامبر] ترسید كه قبر او را مسجد قرار دهند.
این حدیث را مسلم در صحیح خود از طریق دیگر، از عائشه بدین صورت نقل كرده : قال رسول الله فى مرضه الذى لم یقم منه: لعن الله الیهود و النصارى التخذوا قبور انبیائهم مساجد، قالت فلو لا ذلك ابرز قبره غیر انه خشى ان یتخذ مسجدا. یادآورى مى شود كه در این حدیث كلمه «خشى» توسط شارح صحیح بخارى به صورت فعل ماضى معلوم (خَشى) و توسط شارح صحیح مسلم به صورت مجهول (خُشِىَ) اعرابگذارى و ضبط شده است. چه «خشى» را معلوم بخوانیم و چه مجهول، در هر حال این سخن، استنباط و اظهار نظر عائشه است نه سخن پیامبر.
بخارى این حدیث را در صحیح خود در كتاب «جنائز» نیز نقل كرده و در آخر آن سخن عائشه بدین صورت اضافه شده است: «و لو لا ذلك لابرزوا قبره غیر انى اخشى ان یتخذ مسجدا»، یعنی: اگر این ملاحظه نبود قبر او را آشكار مىكردند ولى من مىترسم آن را مسجد قرار دهند.
اگر مدرك و دلیل دفن پیامبر در اتاق مسكونى آن حضرت را این حدیث قرار دهیم موضوع هیچ ارتباطى با پیامبر نخواهد داشت زیرا این عائشه است كه مىگ وید: مى ترسم قبر پیامبر را مسجد قرار دهند، نه پیامبر! از طرف دیگر اظهار نظر منقول از عائشه نه با احادیثى كه از طریق شیعه رسیده سازگار است و نه با احادیثى كه در كتب و سنن اهل سنت نقل شده است.
علت انتخاب محل دفن پیامبر از دیدگاه احادیث
«ابنماجه» قضیه را چنین نقل مى كند: مسلمانان در تعیین محل قبر پیامبر اختلاف نظر پیدا كردند: گروهى گفتند: در مسجدش دفن شود، گروهى گفتند: با اصحابش دفن شود. ابوبكر گفت: از پیامبر شنیدم مى فرمود: «هر پیامبرى، هر جا كه از دنیا رفت، در همان جا دفن مى شود» از اینرو بستر پیامبر را كه در آن درگذشته بود، بلند كردند و در محل آن قبر كندند و نیمه شب چهارشنبه به خاك سپردند.
«مالك» روایت مى كند كه پیامبر روز دوشنبه از دنیا رفت و روز سه شنبه به خاك سپرده شد و مردم، بدون جماعت و تك تك بر جنازه او نماز خواندند [آنگاه] گروهى گفتند: نزد منبر دفن شود. دیگران گفتند: در بقیع دفن شود، ابوبكر آمد و گفت: از پیامبر شنیدم مى فرمود: «هر پیامبرى در همان محلى كه در آنجا فوت كرده، دفن مى شود» پس در همان جا براى حضرت قبر كندند.
«احمد زینى دحلان» پس از نقل سخنان ابوبكر، اضافه مى كند: على گفت: من نیز این سخن را از پیامبر شنیدم.
«على بنبرهان الدین حلبى» در این باره چنین مى نویسد: اصحاب پیامبر در تعیین محلى كه پیامبر در آنجا دفن شود، اختلاف پیدا كردند: برخى گفتند: باید حمل شود و در كنار قبر ابراهیم خلیل دفن گردد. ابوبكر گفت: او در همان محلى كه در آن درگذشته است دفن كنید زیرا خداوند روح او را در محل پاك قبض كرده است.
در برخى روایات سخن ابوبكر با این لفظ نقل شده است: «خداوند روح هیچ پیامبر را قبض نمى كند مگر در همان محلى كه باید در آنجا دفن شود.»
نیز از ابوبكر نقل شده است كه: از پیامبر شنیدم مى فرمود: «هر پیامبرى در جایى كه در نظر او از همه جا محبوبتر است از دنیا مى رود.» در حدیث آمده است «هر پیامبرى كه درگذشته، در همانجا كه از دنیا رفته به خاك سپرده شده است» پس بستر پیامبر را كنار زدند و بدن او را در همان محلى كه در آنجا به لقاى خدا شتافته بود، به خاك سپرده شد.
این معنا در كتب و احادیث شیعه نیز آمده است: مرحوم شیخ طوسى روایت مى كند: هنگامى كه پیامبر درگذشت، خاندانش و كسانى كه از اصحاب او حاضر بودند، در تعیین محلى كه سزاوار است پیامبر در آن دفن گردد، اختلاف كردند: بعضى گفتند: در بقیع دفن شود، بعضى دیگر گفتند: در صحن مسجد دفن شود.
امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود: «خداوند، پیامبر را در پاكترین نقاط قبض روح كرده است، پس سزاوار است در همان بقعه اى كه در آن درگذشته است، دفن شود». این سخن را پذیرفتند و در نتیجه، جسد پیامبر در حجره اش به خاك سپرده شد.
فضل بن حسن طبرسى نیز مى نویسد: مسلمانان در باره محل دفن پیكر پیامبر به بحث و گفتگو پرداختند، در این هنگام على علیه السلام گفت: «خداوند هر مكانى را كه پیامبر را در آن قبض روح كرده است، همانجا را براى دفن او برگزیده است، من او را در حجره اش كه در آن درگذشته است، دفن مى كنم» مسلمانان این پیشنهاد را پذیرفتند. همه این اسناد و شواهد گواهى مى دهد كه در انتخاب محل دفن پیامبر، سخن از مسجد قرار گرفتن قبر او در میان نبوده و خود حضرت چیزى در این باره نفرموده است.
منبع : ماهنامه كوثر، شماره 4.