یک داستان
در دربار پادشاه وزیری بود که بسیار مشکوک به نظر می رسید .
او یک اتاق بزرگ در قصر را به خود اختصاص داده بود که همیشه درب آن اتاق را قفل کرده و اجازه ورود به هیچکس نمی داد .
اطرافیان به او مشکوک شده بودند…نزد سلطان رفته و گفتند : این وزیر شما برای حکومت شما توطئه چیده است …از وقتی به وزارت شما منسوب شده است اتاق بزرگی را در قصر به خود اختصاص داده و در طول روز چند ساعتی را تنها در ۀآن به سر می برد و هیچکس را به آن اتاق راه نمی دهد .
سلطان به سرعت خود را به آن اتاق رساند و در زد مرد در ابتدا در را باز نمی کرد بعد که متوجه شد سلطان در پشت در است در را گشود.
سلطان وارد اتاق شد و دید اتاقی خالی خالی است که تنها یک گودال در آن حفر شده خود را بالای سر گودال رساند و دید تنا مقداری از وسایل ریسندگی در آن است با تعجب بسیار علت را از وزیر خود جویا شد و وزیر چنین پاسخ داد :
در روزگار قبل از وزارت به کار ریسندگی مشغول بودم …این گودال را کنده ام و در آن به ریسندگی مشغول شده ام تا حالا که وزیر شده ام یادم نرود اصل و ریشه من کجاست!